۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

یوسف و چاه و زندان

بعضی شعرها یدجوری آدم رو قلقلک میدن
اگه قبول نداری این شعر رو خوب بخون

از باغ می برند چراعانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
ا

يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار مي برند که زنداني ات کنند
اي گل گمان مکن به شب جشن مي روی
شايد به خاک مرده اي ارزاني ات کنند


يک نقطه بيش بين رحيم و رجيم نيست
از نقطه اي بترس که شيطاني ات کنند
آب طلب نکرده هميشه مراد نيست
گاهي بهانه ايست که قرباني ات کنند