۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

یوسف و چاه و زندان

بعضی شعرها یدجوری آدم رو قلقلک میدن
اگه قبول نداری این شعر رو خوب بخون

از باغ می برند چراعانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
ا

يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار مي برند که زنداني ات کنند
اي گل گمان مکن به شب جشن مي روی
شايد به خاک مرده اي ارزاني ات کنند


يک نقطه بيش بين رحيم و رجيم نيست
از نقطه اي بترس که شيطاني ات کنند
آب طلب نکرده هميشه مراد نيست
گاهي بهانه ايست که قرباني ات کنند

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

حاضر جوابی های چرچیل

نانسى آستور - (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) - روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل (نخست وزیر پرآوازه وقت انگلستان ) رو کرد و گفت: من اگر همسر شما بودم توى قهوه‌تان زهر مى‌ریختم.
چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز): من هم اگـر شوهر شما بودم مى‌خوردمش
میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده… که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم

روی دیگر سکه

مریلین مونروهنرپیشه معروف سینما یک وقتی نامه ای به البرت اینشتین نوشت :که فکرش را بکن اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو... چه محشری می شوند! آقای اینشتین در جواب نوشت:ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم. واقعا هم که چه غوغایی می شود! ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود !

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

انشتاین از چه می ترسید؟

هر کسی از چیری میترسد بچه ها از تاریکی میترسند برخی از سوسک میترسند و بعضی هم از موش و ...
از انشتاین پرسیدند از چه میترسی؟
گفت از روزی میترسم که تکنولوژی ما از انسانیت ما سبقت بگیرد و جلو تر رود

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

انسان یا خر

نسیم شمال عجب شعر زیبائی دارد :
دست مزن ! چشم ! ببستم دو دست
راه مرو ! چشم ! دو پايم شكست
حرف مزن ! قطع نمودم سخن
نطق مكن ! چشم ! ببستم دهن
هيچ نفهم ! اين سخن عنوان مكن
خواهش نافهمي انسان مكن
لال شوم ! كور شوم ! كر شوم
ليك محال است كه من خر شوم

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

صیاد و اسیر

حزین لاهیجی که آرامگاهش در بنارس هند است اشعار زیبائی دارد.
اما اگر او در تمام عمرش فقط یک خط شعر که در زیر می بینید را گفته بود و دیگر هیج شعری نگفته بودکافی بود که نامش در ادبیات ایران ماندگار شود.
اما آن یک خط شعر که سرآغاز یک غزل است این است:
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

مرغ و قفس و پر شکسته

بعضی شعرها کوتاهند و اثر گذار و دل آدم را حالی به حالی میکند .
با این نظر من در مورد شعر زیر موافقید ؟
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی زقفس پریده باشد
پر و بال ما شکستند و در قفس گشودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش شکسته باشد

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

گوسفند یا شیر

اندیشمند بزرگی میگوید :
لشگری از گوسفندان که توسط یک شیر رهبری میشود میتوانند لشگری از شیران را که رهبرشان یک گوسفند است شکست دهند

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

نظر عبید زاکانی در باره اسلام

عبید زاکانی صاحب کتاب مشهور موش و گربه را گفتند اسلام را چگونه دینی دیدی ؟
گفت دین عجیبی است
اگر در آن وارد شوی سر آلتت را ببرند و اگر از آن خارج شوی سر خودت راببرند

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

دوگدا

دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود.. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.
یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست. پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو.
گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "موشه" نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین" بازاریابی یاد بده؟