۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

کرم و لطف پاشا

روزی محمد علی پاشا حاکم مصر از کوچه ای با کبکبه و دبدبه می گذشت ، طفل ۹ ساله ای را دید در کوچه بازی می کند خطاب به او کرده و گفت: چیزی خوانده ای یا بی سوادی ؟
گفت قرآن خوانده ام و سوره انا فتحنا را نیز از حفظ دارم.
پاشا از این پاسخ خوشش آمد و یک دینار زر به او بخشید.
طفل سکه را بوسید و پس داد و گفت: پاشا مرا ببخشید ، از قبول آن معذورم.
پاشا متعجبانه پرسید چرا ؟
طفل گفت پدرم حتماً مرا می زند که این سکه زر را از کجا آوردهای و اگر بگویم پاشا به من لطف کرده می گوید تو دروغ می گوئی زیرا کرم و لطف پاشا کمتر از هزار دینار نیست.
پاشا بسیار خوشحال شد و از هوش و ذکاوت آن بچه تعجب کرد و پدرش را خواست و مخارج تحصیل طفل را به او داد و از او خواست در تربیتش همت بیشتر نماید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر