۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

محمود غزنوی و پیرزن ستمدیده

در زمان پادشاهی محمود غزنوی زنی همراه کاروانی سفر می کرد.کاروانیان در رباط (دیر کچین) بار افکندند و آسودند. چون نیمه شب شد دزدان آنچه را که آن زن با خود داشت ربودند. پیرزن بزحمت خود را به دربار محمود رساند و از آن بیداد که بر او رفته بود تظلم کرد و گفت: یا مال من از دزدان بازستان یا تاوان بده.
محمود برآشفت و با تندی و تلخی پرسید دیرکچین کجاست ؟
پیرزن بی پروا و با صراحت جواب داد ای محمود که خود را جهاندار و جهانگیر می دانی ، ولایت چندان بگیر که بدانی کجا زیر نگین داری و نگهبانی آن توانی.
محمود از آن سخن که گفته بود پشیمان و شرمسار شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر