۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

آرزوی دیدار

همه هست آرزویم که ببینم از تو روئی
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزوئی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگوئی
چه شود که از ترحم دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلوئی
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جوئی
همه خوش آز آنکه مطرب بزند به تار چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار موئی
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر