۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

انسان و حیوان

معینی کرمانشاهی را از سالها پیش از زمانی که نوجوان بودم می شناسم شعر زیبای او را ( عجب صبری خدا دارد ) بارها و بارها خوانده ام و در مناسبت ها و سمینارها از آن استفاده کرده ام .

معینی کرمانشاهی شعر زیبای دیگری هم دارد که نمی دانم کی سروده و به چه مناسبتی سروده اما شعر زیباست و پر مفهوم:
در بندها بس بندیان, انسان به انسان دیده ام
از حُکمبر تا حکمران, حیوان به حیوان دیده ام

در مکر او در فکر این, در شُکر او در ذکر این
از حاجیان تا ناجیان, شیطان به شیطان دیده ام

دیدى اگر بى خانمان, از هر تبارى صد جوان
من پیرهاى ناتوان دربان به دربان دیده ام

اى روزگار دلشکن, هر دم مرا سنگى مزن
من سنگها در لقمه نان, دندان به دندان دیده ام

از خود رجز خوانى مکن, تصویر گردانى مکن
من گردن گردنکشان, رسمان به رسمان دیده ام

شرح ستم بس خوانده ام, آتش به آتش مانده ام
من اشک چشم کودکان, دامان به دامان دیده ام

از این کله تا آن کله فرقى ندارد شیخ و شه
من پاسدار و پاسبان ایران به ایران دیده ام

ماتم چه گویم زین وطن کز برگ برگ این چمن
من خون چشم شاعران دیوان به دیوان دیده ام

چکش به فرق من مزن اى صبر فولادین من
من ضربت پتک زمان, سندان به سندان دیده ام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر