۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

دختر معراج

در کویری کوه دردی خانه داشت
قله ای با آسمان همشانه داشت
زینت تاج سرش خورشید بود
کز فراز آسمان رخ می نمود
ماه هر شب سر به دوشش می نهاد
عقده هایش را به پیشش می گشاد
در سرش یک آسمان اندیشه بود
در دلش احساس سبز بیشه بود
گیسوانش آشیان بادها
مأمن رؤیائی شمشادها
سینه اش سرچشمه احساس ها
دیدگانش معدن الماس ها
آه سردش داشت طوفانی ز پی
هر نگاهش داشت بارانی ز پی
ابر غم وقتی به دوشش می نشست
ناله اش قلب خدا را می شکست
من فدای جلوه حسنت شوم
من فدای اشک الماست شوم
من فدای کوه احساست شوم
ارتفاعات پر از یاست شوم
من فدای آن دل دریائیت
دشت های پر گل تنهائیت
من فدایت دختر معراج ما
من فدایت کوثر قرآن ما

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر