۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

اسب جنگ

اسکندر مقدونی از معدود حاکمان جهان است که در عنفوان جوانی تمام کشورهای شناخته شده زمان خود را از مصر و تونس و لیبی تا انتهای افریقا از یک طرف و ایران و عراق و ترکیه و هند و چین را از طرف دیگر به تسخیر خود درآورده بود . وی یکی از نابغه های جنگی جهان است
روزی به سپاهش که نگاه میکرد و به قول امروزی ها سان میدید متوجه شد که یکی از سربازانش سوار بر اسبی لنگ و چلاق است
او را خواست و سرزنشش کرد که خجالت نمی کشی با این اسب لنگ میخواهی به جنگ بروی؟
سرباز گفت من فکر کردم که امپراطور اسکندر میخواهد به من جایزه بدهد نمی دانستم سرزنشم میکند
اسکندر پرسید چرا باید تو را جایزه بدهم
سرباز گفت برای آنکه مرکب من مرکب جنگ است نه مرکب فرار و من هرگز نمی توانم با این اسب در معرکه جنگ از دشمن فرار کنم و بگریزم ولی دیگر سربازان با اسب راهوار خود با کوچکترین هجمه دشمن فرار میکنند
اسکندر به فکر فرو رفت و در دل سربازش را تحیسین کرد

ترسیدن از در

یک جهانگرد ایتالیائی پس از بازدید از کشورمان ایران در مطلبی نوشته بود ایرانی ها مردم بسیار مهربان و خوبی هستند و همه چیز آنها نرمال است اما نمی دانم چرا همه آنها از در میترسند
این جهانگرد ایتالیائی ادامه داده که در مدتی که من در ایران بودم همیشه میدیدم که ایرانی ها وقتی بیک در میرسند همگی می ایستند و هیچ کدام داخل نمی شوند و هریک بدیگری میگوید شما بفرمائید داخل و من علت این ترس ایرانی ها را از در نفهمیدم

خسته نباشید

یک ژاپنی که سال ها در ایران زندگی کرده است تفسیر جالبی دارد
وی میگوید : ژاپنیها مرتب و سخت و شدید کار میکنند بطوریکه از فرط خستگی در مترو و اتوبوس میخوابند و چرت میزنند اما وقتی بهم میرسند بهم دیگر لبخند میزنند .
ولی ایرانیها در مکان کارشان خیلی کم کار میکنند و معمولا پشت میز کارشان یا روزنامه میخوانند و جدول حل میکنند و یا با دوستان و اقوامشان تلفنی صحبت میکنند اما وقتی بهم میرسند میگویند خسته نباشی !!!

شیر و موش

راستی مقایسه برخی چیزها و بعضی کس ها نتایج جالبی را همراه دارد
مثلا شیر در 24 ساعت 20 ساعت را در بهترین نقطه جنگل میخوابد و استراحت میکند و فقط 4 ساعت بیدار میشود و شکار نابی را پیدا کرده و بهترین قسمت گوشت آن را انتخاب کرده و تناول میکند
اما موش بیچاره 24 ساعت و مدام در کثیف ترین مکان ها ورجه ورجه میکند تا غذائی کثیف و آلوده بدست آورد و همیشه هم گرسنه است

صد را یکی کن

در طی سال ها مجری گری برنامه های مختلف همیشه یک اصل را در نظر داشته ام و آن اینکه در مراسم اگر سخنران نیامده بود ده دقیقه حرفم را در یک ساعت بزنم و اگر سخنران بود یک ساعت سخنم را در ده دقیقه بزنم
سخن بسیار داری اندکش کن
یکی را صد مکن صد را یکی کن

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

لیوان را زمین بگذار

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:
به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند:
50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم
استاد گفت:
من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید:
خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد..
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.
اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
یادتان باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذارید
زندگی همین است!

--

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

گور بابای چرچیل


چرچیل (نخست وزير سابق بريتانيا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفترش برای مصاحبه با BBC
می‌رفت. هنگامی که به آن جا رسيد به راننده گفت آقا لطفاً نيم ساعت صبر کنيد تا من برگردم. راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچيل را از راديو گوش دهم" چرچيل از علاقه‌ی اين فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و يک اسکناس ده پوندی به او داد. راننده با ديدن اسکناس گفت: "گوربابای چرچيل! اگر بخواهيد، تا فردا هم اين‌جا منتظر می‌مانم!"

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

سه جمله طلائی ، سه جمله تباهی

خوشبختی ما در سه جمله است :
تجربه از دیروز ، استفاده از امروز و امید به فردا
اما معمولا ما با سه جمله دیگر زندگیمان را تباه میکنیم
حسرت دیروز ، اتلاف امروز و ترس از فردا

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

چقدر تلاش - چقدر آرزو

شکسپیر شاعر معروف انگلیسی میگوید :
یا به اندازه آرزوهایتان تلاش کنید و یا به اندازه تلاشتان آرزو کنید

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

سیاستمدار راستگو

میگویند روزی وینستون چرچیل سیاستمدار بزرگ جهان از قبرستانی رد میشد دید روی سنگ قبری نوشته شده :
آرامگاه سیاستمداری صادق ...
چرچیل گفت تا کنون ندیده بودم که دو نفر را در یک قبر بگذارند .
در این قبر یک سیاستمدار و یک شخص راستگو دفن شده اند.
یعنی چرچیل نمیتواند قبول کند که سیاستمدار راستگو هم ممکن است باشد .
از نظر چرچیل همه سیاستمداران دروغگو هستند.
نظر شما چیست ؟

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

فرصت های خوب

اندیشمندی میگوید :
موقعیت های بسیار خوب زیادی در راه است به شرط آنکه به زمان ، زمان بدهیم که این موقعیت ها اتفاق بیافتد

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

مکاتبات اداری در ایران به این صورت هم انجام می شود :

کر و شنوا

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است...
به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. 
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است ، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...
« ابتدا در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی ، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید ، همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. »
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.
سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:
عزیزم ، شام چی داریم؟ » جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: « عزیزم شام چی داریم؟ 
و همسرش گفت:
« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !! 

حقیقت به همین سادگی و صراحت است.
مشکل ، ممکن است آن طور که ما همیشه فکر میکنیم ، در دیگران نباشد ؛ شاید در خودمان

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

سفیر ما را بخورید

میگویند سفیر یکی از کشورهای اروپائی در یک کشور افریقائی توسط قبیله آدم خواران خورده شد.
آن کشور اروپائی به کشور افریقائی اعتراض کرد که چرا سفیر ما را خوردید.
کشور افریقائی هم در پاسخ گفت:
در عرف سیاسی عمل به مثل جایز است شما هم سفیر ما را در کشور خود بخورید.

نان و جان


شیخ حسن خرقانی که آوازه شهرتش در عرفان از مرزهای ایران فراتر رفته است جمله زیبائی دارد :
هر کس در این سرای درآید نانش دهید
نانش دهید و هیچ از ایمانش مپرسید
چه آنکس که در درگاه باریتعالی به جان ارزد
البته بر خوان ابوالحسن به نان ارزد

تنبیه آدم دو رو

گویند مرد منافقی در ستایش حضرت علی افراط كرد .
حضرت علی خطاب به وی فرمود :
من كمتر از آنم كه بر زبان میرانی و بیشتر از آنم كه در دل میپنداری

صدای شیون

یكی از ادیبان به عیادت بیماری رفت .
از پرستار آن بیمار پرسید كه حال آقا چطور است ؟
پرستار گفت : همانطور كه میخواهید
ادیب گفت پس چرای صدای ناله و شیون نمیشنوم ؟

توپ افطار

جند روزِی است كه ماه رمضان شروع شده و مومنان مسلمان به روزه داری مشغول هستند شاید اگر از جوانهای این دوره و زمانه بپرسید كه توپ افطار یا سحر یعنی چه ؟ پاسخی نداشته باشند از این رو شاید چند خطی در این مورد بنویسم بدك نباشد در گذشته نه چندان دور حدود پنجاه سال پیش كه در ایران تلویزیون نبود و رادیو نیز خیلی كم بود برای آنكه مردم روزه دار افطار كنند یا در سحرها روزه خود را آغاز كنند در چند میدان شهر تهران كه در آن زمان به بزرگی امروز نبود و كوچك بود ارتش یك توپ میگذاشت و در هنگام افطار و سحر چند گلوله توپ شلیك میشد تا مردم بفهمند كه افطار شده و روزه خود را باز كنند یا آنكه سحر شده و دست از طعام بردارنداز اینجا معلوم میشود كه زمانی توپ هم جزو وسائل ارتباط جمعیی بوده و از رسانه ها محسوب میشده است و شاید دانشمندان علوم ارتباطات در غرب این موضوع را نمیدانند .

کفش های وصله دار مولا علی

شعر زیر را علیرضا قزوه سروده است شاید در زمانهای بعد نام افرادی که در این شعر آورده می شود ناشناس باشند . میشود نام ها را با نام های آشنای آن زمان عوض کرد . البته با اجازه علیرضا قزوه عزیز

مولای من!

علی

خلیفه نیستی
سلطان هم نیستی
فقط امام اول مظلومانی
و جای پنج سال
میشد كه پنجاه سال حاكم باشی
میشد كه شام را
چون دندانی كند
كه سهم بچه های ابوسفیان باشد
و در امارت كوفه
كاری هم به ابن ملجم داد.




میشد هر سال
به هند و چین
به روم و ماچین دعوت شد
سلطان روم
به افتخار حضورت
چیزی شبیه همین ضیافت های شام
در تالارهای آینه و مرمر
و پشت درهای بسته بر پا كند
میشد حسین و حسن را با خود همراه كرد
یكی مشاور اعظم
یكی وزیرخزانه داری كل
میشد كاری كرد
كه جعده هم مشاورت امور بانوان را عهدهدار باشد
یا كاری دیگر ، كه زهر نریزد

یا نه
حكومت ایران هم میشد كه سهم حسن باشد
حكومت عراق، سهم حسین
حتی عقیل را میشد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد
می شد محمد حنفیه
سفیر سازمان ملل باشد
مانند این پسرخاله ها
كه تا هنوز و تا همیشه سفیرند!

میشد كنار رود فرات
كاخی ساخت سبز رنگ
برای تابستانها
سری به بغداد زد
بر بالای كوه ابوقبیس
كاخی سپید داشت
چیزی شبیه كاخ سعدآباد
شبیه كاخ ملك فهد
كه كاخی بلندتر از خانه خدا است

میشد كه بعد خود
به فكر پادشاهی فرزندان بود
مثل همین ملك حسین و ملك حسن
مثل همین حیدر علی اف
و اف بر این دنیا...

میشد كه امام علی بود و
با تمام جهان ارتباط داشت
مثل همین امام علی رحمانف
میشد با خانم رایس دست داد و او را در بغل گرفت
میشد انبان خویش را پر كرد
از شیر مرغ و جان آدمیزاد
از وعده و وعید

میشد افطاری داد از بیتالل
و جامه های اطلس و ابریشم پوشید
با میمون و سگ بازی كرد
رقاصه های روم را دعوت كرد
با چشم بندی و آتش بازی
شب را به صبح رساند
در برج های دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی...
میشد بالای تختی نشست و
كلاهی از مروارید و زر بر سر گذاشت
یا دست كم
هر روز یك اسب پیشكش قبول كرد
یك شمشیر مرصع
كه نام تو بر آن حك شده باشد
این تحفه هااز هند است
آن جامه ها از روم
این فرشهای ابریشمین از ایران ...
***
جشنی بگیر
بگو كه شاعران قصیده بخوانند
شب را زود بخواب
كه كاترینا و سونامی در راه است

میشدبرای كندن چاه
به شركتهای چند ملیتی فرمان داد
برای بردن نان فرصت نیست
این را به سازمان غله و نان بسپار!


***
مولای من علی
این وقت شب
نشسته ای و به من لبخند میزنی
میدانم
اینگونه شعرها خوب نیست
اما مولای من!
آن كفشهای وصله دار هم
مناسب پای حضرت حاكم نیست!
***
حیدر علی اف - رئیس جمهور آذربایجان
امام علی رحمانف - رئیس جمهور تاجیکستان
کاندولیزا رایس - وزیر خارجه قبلی آمریکا که یک خانم است
 

پيپ استالين كجاست ؟


در روزگاری نه چندان دور یک هیات از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده بودند . پس از جلسه ، استالین متوجه شد که پیپش گم شده است و به همین خاطر از رییس " کا.گ.ب " خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجستانی پیپ او را برداشته است یا نه؟
پس از چند ساعت استالین پیپش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رییس " کا.گ.ب " خواست که هیات گرجی را آزاد کند.
رییس " کا.گ.ب " اما گفت : " متاسفم رفیق ، تقریبا نصف هیات اقرار کرده اند که پیپ را برداشته اند و تعدادی هم موقع بازجویی مرده اند.

هر کسی اشتباه میکند

همه انسانها در سراسر جهان هر روز کارهای زیادی انجام میدهند که تعدادی از آنها هم اشتباه است .
مهم آن است که اشتباه عمدی نباشد .
شاید بهترین ضرب المثل را در این زمینه ژاپنیها داشته باشند .
ژاپنیها میگویند :
میمون ها هم گاهی اوقات از درخت پائین می افتند .

بهترين وقت برای غذا خوردن

از شخص حكيمی پرسيدند بهترين وقت براي غذا خوردن چه هنگامی است ؟
حكيم گفت : آن كس كه دارد هر وقت ميل به خوردن داشته باشد .
و اما آنكس كه ندارد ، هر آن زمان كه چيز خوردنی بيابد در آن موقع وقت خوردن اوست .

سلام بر تو ای خدا !!

شخصی را پيش يكی از خلفا بردند ، شخص چون خليفه را ديد كه بر تختی نشسته و ديگران پائين تخت او ايستاده اند ، خطاب به او گفت : سلام بر تو ای خدا !!
خليفه گفت : من خدا نيستم .
بار ديگر مرد گفت : سلام بر تو اي جبرئيل !!
خليفه گفت : من جبرئيل هم نيستم .
مرد گفت تو كه نه خدائی و نه جبرئيل ، پس چرا آن بالا نشسته ای ، بيا پائين و با مردمان بنشين

سود بازرگانی

از بازرگان مسلمانی كه اغلب به سفرهای كاری میرفت پرسیدند : در این سفرها كه رفتی چه سود بردی ؟
گفت : تنها اینكه نماز خود را شكسته خواندم.

اختلاف بين خدا و ابوحنيف

يكی از شيعيان وضو ميگرفت همينكه نوبت به مسح پايش رسيد فهميد كه يك نفر سنی حنفی ناظر بر وضوی اوست . بنابراين اول پاهای خود را مسح كرد و سپس شستشو داد .
مرد حنفی از او پرسيد :
چرا پاهايت را هم مسح كردی و هم شستی ؟
شيعه در جوابش گفت : چون مسئله مسح از مسائل مورد اختلاف بين خدا و ابوحنيفه است ، از اين نظر من از ترس خدا پاهايم را مسح كردم و از ترس تو آنها را شستم

عيسی افضل است يا موسی ؟

از شخصی مسيحی پرسيدند عيسی افضل است يا موسی ؟
مسيحی در جواب گفت : عيسی مرده را زنده ميكرد ، اما موسی يك نفر را كشت .
گذشته از اين عيسی بعد از آنكه از مادر متولد شد ، با اندك فاصله ای سخن گفت ، اما موسی بعد از آنكه هشتاد سال از عمرش گذشته بود هنوز ميگفت : خدايا گره از زبانم باز كن تا مردم حرفهای مرا بفهمند .
حال خودتان انصاف دهيد و قضاوت كنيد كه كدام افضل

اقرار به كفر

شخصی را به اتهام اينكه كافر است ، به نزد هارون الرشيد بردند .
هارون خطاب به او گفت : آيا تو كافری ؟
مرد متهم گفت : نه قربان ، بلكه من مسلمانم و مردم بر من تهمت بسته اند .
هارون گفت : دستور ميدهم آنقدر بر تو شلاق بزنند تا اقرار به كفر خود نمائی .
متهم گفت : ای خليفه پيامبر خدا مردم را تازيانه ميزد تا اقرار به اسلام نمايند ، تو مرا ميزنی تا به كفر اقرار كنم ؟
هارون از اين جواب بهت زده شد و نتوانست جوابی بده

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

باد با صدا ممنوع

حكايت پادشاهی كه باد صدا دار و بی صدا را برای افراد كشورش ممنوع اعلام كرده بود
در گذشته های دور پادشاهی بیگانه بر سرزمین مادری مسلط شد و وزیری داشت از خودش بسی بد خواه تر و زیرک تر.

به او امر کرد که راهی بیاب تا بر روح و جان این مردمان مسلط شوم بدون آنکه بفهمند و اعتراضی بکنند. وزیر طوماری نوشت و به جارچیان داد. در اين طومار، قوانین جدید اعتقاد به دین قدیم و سواد آموزی را غیر قانونی اعلام کرد. و مالیاتها را به سه برابر افزایش داد. شب زفاف عروس از آن شاه بود و ارزش جان مردمان به اندازه چهارپایان کشور همسایه اعلام شد.

هر گونه اعتراض و مخالفت با این قوانین مجازات مرگ داشت و در نهایت باد با صدا و بی صدا هم ممنوع اعلام شد. پادشاه گفت: ای وزیر این همه فشار آنان را به شورش وا خواهد داشت. وزیر گفت: نگران نباشید اعلیحضرت. بند ممنوع بودن باد همان سوپاپ اطمینان
است که انرژی اعتراضشان را خالی کنند.

و چنین شد که وزیر گفت.
مردم لب به اعتراض گشودند که این ظلمی آشکار است. این طبیعی است که پادشاه بخواهد مردم را به دین خودش در آورد و یا سواد خواندن آنان را بگیرد یا افزایش مالیات و مالکیت در شب زفاف هم رسمی قدیمی
است. و بی ارزش بودن جان ما در مقابل جان مردمان همسایه هم از وطن پرستی شاه است اما دیگر منع باد دادن خیلی زور است.

آنان که باسواد تر بودند داد سخن دادند که اینان متحجرانی بیش نیستند. به خاطر این تفسیر علمی و کلمه متحجر سر تکان می دادند و خودشان را روشنفکر می نامیدند. وگفتند تازه مگر خود شاه باد نميدهد. جوک های بسیاری ساختند در مورد شاه که از فرط باد ندادن ترکیده ، یا برای کنترل بر روده اش چوب پنبه به ماتحتش فرو کرده واینها را برای هم اس ام اس ميکردند و کلی ميخندیدند.

نگهبانان حکومت گاهی به مستراح ها یورش می بردند و افرادی را كه باد ميدادند به منکرات می بردند. اما مردم همچنان در خفا به اين كار و مبارزه قهرمانانه ادامه می دادند و این صداهای
بوي ناک روده شان را اعتراضی عظیم به حکومت می دانستند. در کوچه های شهر نگاهی به این ور و آنور می انداختند و پیفی می دادند. مهمانی های زیر زمینی می گرفتند لوبیا می خوردند و گروه های باد زيرزمينی راه می نداختند.

بعد از مدتی دیگر کسی آن ماجرای منع سواد و دین اجباری و کاپیتولاسیون و عروس دزدی و مالیات را به خاطر نیاورد و همگان سعی کردند از این آخرین حق بدیهی خوشان دفاع کنند.

و پادشاه و وزیر قهقهه سر می دادند که چه زیرکانه مردمان را در بخارات اسیدی خودشان غرق و همگان را به دنبال باد فرستاده اند .

طنز پردازی وينستون چرچيل

وينستون چرچيل بخست وزير معروف انگلستان و جرج برنارد شاو طنز پرداز بزرگ جهان با هم ميانه خوبی نداشتند و مدام با هم كل كل ميكردند و برای همديگر كُری ميخواندند .
يك روز برنارد شاو نامه ای همراه دو بليط برای چرچيل فرستاد و در آن نوشت برای شب اول و مراسم افتتاح نمايشنامه جديدم دو بليط همراه اين نامه برای شما فرستادم كه به همراه دوستتان به ديدن نمايشنامه من بيائيد البته اگر شما دوستی داشته باشيد !!
چرچيل هم در پاسخ اين دعوت نوشت :
متاسفانه در شب اول گرفتاری كاری دارم و نميتوانم بيايم انشالله شب دوم ميايم البته اگر نمايشنامه شما در شب دوم هم مشتری داشته باشد و برگزار شود !!

عامل قحطی


روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:
آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است .
برنارد شاو هم سریع جواب میدهد :
بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!!

وفای غم

در خواب ناز بودم شبی
ديدم كسی در ميزند
در راگشودم روی او
ديدم كه غم در ميزند
ای دوستان بی وفا
از غم بياموزيد وفا
غم با همه بيگانگی
هر شب به من سر ميزند

آرزوی خوب


راستی چقدر صدای احسان خواجه اميری با اين شعر به انسان آرامش ميبخشد :
هر چی آرزوي خوب مال تو
هر چی كه خاطره داری مال من
اون روزای عاشقونه مال تو
اين روزای بيقراری مال من

در آسمان چه خبر است ؟

تا حالا شنيديد كه ميگن گوسفند اول از هر مسيری كه بره باقی گوسفندان هم بدون فكر از همون مسير ميروند . طنز زير را بخوانيد :
يك نفر داشت در خيابان راه ميرفت ، يك مرتبه ايستاد و سرش را بلند كرد و ظاهرا شروع به تماشای آسمان كرد .
بلافاصله مردي كه از كنار او ميگذشت به هوای او سرش را بلند كرد تا ببيند چه خبر است .
بعد نفر سوم و چهارم و ...
بعد از چند دقيقه صدها آدم كنجكاو ايستاده و مشغول تماشای آسمان شدند ولی هيچ كدام چيزی را نديدند و بالاخره يكی از آنها از ديگری پرسيد :
آقا ببخشين شما چی رو نگاه ميكنی ؟
مرد گفت : نميدونم منم دارم مثل شما ميگردم ببينم تو آسمون چيه .
در اين حال آن دو نفر به نزديك شخص اولی كه سرش را بلند كرده بود رفتند و از او پرسيدند كه چه چيز را در آسمان ميبيند ؟
آن شخص در حالی كه سرش را پائين مياورد با تعجب به جمعيت انبوهی كه دورش جمع بودند نگاه كرد و گفت :
من ؟ هيچی دماغم خون ميومد سرم را هوا كردم تا خونش بند بياد

يا برود يا برود

بچه های قديمی صدا و سيما كه از قبل از انقلاب در اين سازمان فعاليت ميكردند و بعد از آن هم كار ميكردند خاطره جالبی را تعريف ميكنند كه نقل زبان كاركنان صدا و سيما شده است .
ميگويند يكی از دبيران خبر راديو كه در بخش شب كار ميكرد را به بخش ساعت 14 انتقال دادند و وی از رفتن به بخش جديد خودداری ميكرد و نميرفت .
كار بالا گرفت وطی نامه ای موضوع به اطلاع قطبی رئيس وقت صدا و سيما رسيد .
قطبی بعد از آنكه نامه را خواند در زير نامه جمله اي نوشت كه هنوز بچه های صدا و سيما به مناسبت هاي مختلف آن را تكرار ميكنند .
آن جمله اين بود :
يا برود يا برود

دم شیر یا سر موش

کلام جالبی است که می گوید :
من ترجیح می دهم به جای آنکه دم شیر باشم سر موش باشم
شما کدام را ترجیح میدهید؟
قدرت بیشتر یا عقل و فکر کمتر ؛ حتی به اندازه سر موش؟

بهشت زير پاي مادر من است

در بيست و دو ارديبهشت هشتاد و سه وقتی كه نعمت مادر داشتن از من گرفته شد تازه فهميدم كه دعاهای او عجب تاثيری بر من داشت و حالا چند سالی است كه از آن دعاها محرومم .
اما باز هم می دانم كه در بهشت كارش دعا كردن ماست .
برای مراسم اولين سالگرد مادرم مجلس يادبودی گرفتيم و با متن زير دوستان و آشنايان را دعوت كرديم .
بد نديدم كه آن متن را در اينجا به يادگار بگذارم
*****
يك سال است كه گاه و بيگاه ، خواب و بيدار ، در گوشه هاي ذهنمان مادرمان را می بينيم .
گاهي چادر نمازش را بر سر انداخته و دو گوشه آن را با دندان هايش به دور چانه اش گره می زند و با الله اكبر گفتنش ، همه دنيا را ، حتي ما را هم پشت سر می اندازد .
گاهی سوزن نخ و انگشت دانه در دست ، در گوشه اتاق نشسته و لباس های بچه هايش را راست و ريس می كند .
گاهي كتاب دبستان ما را در دست گرفته و با صداي دلنشينش براي ما ديكته می گويد .
*****
يك سال است ما تصوير او را می بينيم اما او ما را می بيند و دعايمان می كند .
يك سال است ما ، كمتر بياد او هستيم و او بيشتر بياد ما .
يك سال است آسماني شده است و خدائی و
يك سال است كه بهشت زير پای اوست .
*****
در سالكرد همنشين شدنش با فرشتگان آسمانی در عرش ، با آشنايانش در فرش گرد هم می آئيم تا ذكر بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را سر دهيم تا باز هم مثل هميشه دستش را بگيرد انشا الله .

دختر معراج

در کویری کوه دردی خانه داشت
قله ای با آسمان همشانه داشت
زینت تاج سرش خورشید بود
کز فراز آسمان رخ می نمود
ماه هر شب سر به دوشش می نهاد
عقده هایش را به پیشش می گشاد
در سرش یک آسمان اندیشه بود
در دلش احساس سبز بیشه بود
گیسوانش آشیان بادها
مأمن رؤیائی شمشادها
سینه اش سرچشمه احساس ها
دیدگانش معدن الماس ها
آه سردش داشت طوفانی ز پی
هر نگاهش داشت بارانی ز پی
ابر غم وقتی به دوشش می نشست
ناله اش قلب خدا را می شکست
من فدای جلوه حسنت شوم
من فدای اشک الماست شوم
من فدای کوه احساست شوم
ارتفاعات پر از یاست شوم
من فدای آن دل دریائیت
دشت های پر گل تنهائیت
من فدایت دختر معراج ما
من فدایت کوثر قرآن ما

زینب و عباس

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی

با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیابان بلا تصویری از سقا کشید
گفتمش سختی و درد و آه را تصویر کن
گریه کرد ، آهی کشید و زینب کبری کشید

شهیدان خدائی

گفتم کجا ، گفتا به خون
گفتم چرا ، گفتا جنون
گفتم که کی ، گفتا کنون
گفتم نرو ، خندید و رفت

***

من بال و پر شهید را می بوسم
پا تا به سر شهید را می بوسم
گر فرصت دیدار میسر نشود
دست پدر شهید را می بوسم

پیچش موی لیلی

به مجنون گفت روزی عیب جوئی
طلب کن بهتر از لیلی نکوئي
که لیلی گر چه در چشم تو زیباست
به هر عضوی ز اعضایش قصوری است
ز حرف عیب جو مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارت های ابرو
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
نمی بینی نگاه ناوک انداز
تو لب می بینی و دندان که چونست
دل محنون ط شکر خنده خونست
مقام عشق بر کاخی بلند است
عروس عشق بس مشکل پسند است
اگر بر دیده مجنون نشینی
به جز نیکوئی از لیلی نبینی

آرزوی دیدار

همه هست آرزویم که ببینم از تو روئی
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزوئی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگوئی
چه شود که از ترحم دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلوئی
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جوئی
همه خوش آز آنکه مطرب بزند به تار چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار موئی
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی

گل پشت و رو ندارد

دور از حریم وصلت ، گل رنگ و بو ندارد
سرچشمه طراوت ، آبی به جو ندارد
آز آتش فراغت دیگر نمانده طاقتٌ
جز رؤیت جمالت ، دل آرزو ندارد
بی اشک حسرتِ دل ، هرگز مباد چشمی
این اشک اگر نباشد ، کس آبرو ندارد
جز شاهراه عشقت ، راهی به سوی حق نیست
هر کس که از تو برگشت ، ره سوی او ندارد
ای جلوه گاه قرآن ، ای چلچراغ ایمان
حیف از تو گر برد نام ، هر کس وضو ندارد
راه وصال بستی ، با دیگران نشستی
رو کن به هر که خواهی ، گل پشت و رو ندارد

دشنام لیلی

عطار نیشابوری یکی از بزرگترین اندیشمندان جهان چه زیبا برای لیلی سروده است:
گفت لیلی گر همه روی زمین
هر زمان بر من کنندی آفرین
من نخواهم آفرین هیچ کس
مدح من دشنام لیلی بود و بس
خوشتر از صد مدح یک دشنام او
بهتر از ملک دو عالم نام او

جهان بی لیلی هیچ است

دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه اش صحرا و انگشتان قلم
بر مراد خویشتن میزد رقم
گفت کی مجنون شیدا چیست این
مینویسی نامه سوی کیست این
گفت مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی میکنم
چون میسر نیست با من کام او
عشق بازی میکنم با نام او
غیر لیلی در جهان هیچ است هیچ
چون تو مجنون نیستی بر ما مپیچ

خداوند سخن

سعدی خداوندگار سخن سخنش را در کتابش چنین آغاز می کند:
به نام خداوند جان آفرین
جکیم سخن در زبان آفرین
عزیزی که هر کز درش سر بتافت
به هر در که شد هیچ عزت نیافت
سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف قسمت برد
نه ادراک بر کنه ذاتش رسد
نه فکری به حد صفاتش رسد

سرآغاز کتاب شاهنامه

فردوسی حماسه سرای بزرگ جهان کتاب عظیم شاهنامه را با شعری زیبا و با نام خدا آغاز کرده است:
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
بنام خداوند خورشید و ماه
که دل را بنامش خرد داد راه
جز او را مدان کردگار سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
بدانش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی که از بد نیابی گزند
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود

بهترین سرآغاز

نظامی گنجوی کتابش را چه زیبا با شعر زیر آغاز کرده است:
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم
ای کارگشای هر چه هستند
نام تو کلید هر چه بستند
ای مقصد همت بلندان
مقصود دل نیازمندان
صاحب توئی آن دگر غلامند
سلطان توئی آن دگر کدامند
ای عقل مرا کفایت از تو
جستن ز من و هدایت از تو
از ظلمت خود رهائیم ده
با نور خود آشنائیم ده

مولوی و درمان مشکلات بشر

مولوی درد سر و مشکل بشر را مطابق شعر زیر دیده و درمان مشکلات را نیز در همین شعر بیان کرده است:
قراریت از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت
جمله بی مرادیت از طلب مراد توست
ورنه همه مرادها همچو نثار آیدت

شعری از زنده یاد خسرو گلسرخی

سخنم را بشنو

راستی مسخره است
مثلاً چقدر مسخره است که در آبادی ما
گرگ چشم میشی گله
همان چوپان است
و به جان همتان ، قابله آبادی
عیال همان گورکن است
و همان منبر و محرابی که در تکیه آبادی ماست
پیشخوان عرق اراذل و اوباش است
ژاندارم شغال است
این هم نظر مرغ و خروسهای ده ماست

قفل ساز

شخصی ادعای پيامبری كرد او را بنزد حاكم آوردند .
حاكم گفت تو اگر پيامبری و راست می گوئی اين قفل را بدون كليد باز كن
مرد گفت من گفتم پيامبرم من كه نگفتم قفل سازم
از اين سخن حاكم و همه حاضران به خنده افتادند

معجزه خربزه

در زمان مامون خليفه عباسی شخصی ادعاي پيامبری كرد ، او را بنزد مامون آوردند ، مامون گفت تو ادعاي پيامبری می كنی ؟ مرد گفت : آری

مامون گفت اگر راست ميگوئی هم اكنون كه زمستان است و موسم خربزه نيست براي من خربزه اي حاضر كن
مرد گفت سه روز مهلت دهيد
مامون گفت نمی شود بايد همين الان حاضر كنی
مرد گفت عجبا خداي با آن عظمت خربزه را در سه ماه خلق می كند و من سه روز براي آن مهلت می خواهم شما مضايقه مِی كنيد

نشكستن قدح

تا به حال در عمر خود چندين بار شاهد اتفاقاتی بوديد كه شما را ياد اين شعر می اندازد:

شب تاريك و ره دور و منم مست
قدح از دست من افتاد و نشكست
نگهدارنده اش نيكو نگه داشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشكست

آبراهام لينكلن و افراد فقير

آبراهام لينكلن شانزدهمين رئيس جمهور امريكاست كه شخصيت بسيار فهيميی بوده است.
وي در باره افراد فقير جمله زيبائی دارد:
خداوند افراد فقير را خيلی دوست دارد و از همين رو از آنان زياد خلق می كند.

صدای پای آشنا

شعر زير خيلی لطيف است:
اين صدای پا كه می آيد ز دور
افكند بر هستيم يكباره شور
می شناسم اين صدای پای اوست
طرز ره پيمودن زيبای اوست

دعای سفره

شخصی دعای سفره را به شكل زير به شعر گفته است:
الهی كه اين سفره معمور باد
هميشه پر از نعمت و نور باد
زبان بد انديش و چشم حسود
از اين سفره و صاحبش دور باد

حقوق بوذرجمهر چقدر بود؟

از بوذرجمهر حكيم كه بزرگمهر هم گفته میشود چيزی پرسيدند.
پاسخ داد جواب سئوال شما را نمی دانم.
يكی گفت پس اين همه حقوق را براي چه به تو می دهند؟
بوذرجمهر در پاسخ گفت برای معلوماتم به من می دهند و اگر برای مجهولاتم و آنچه كه نمی دانم قرار بود به من حقوق بدهند خزانه دولت توان اين كار را نداشت.

بد یمن

يكی از پادشاهان صبح زود برای شكار از كاخش خارج شد و در اول حركت مرد فقيری را ديد كه يك چشم داشت.
پادشاه تا آن مرد فقير را ديد از اسب بر زمين افتاد.
ازآنجا كه پادشاهان قدرت دارند فوراً دستور داد مرد فقير يك چشم را بكُشند.
مرد فقير بيچاره كه از همه چيز بی خبر بود قيل و قال كرد و سبب اين دستور را پرسيد.
پادشاه گفت من صبح كه از كاخ بيرون آمدم اولين كسی را كه ديدم تو بودی و با ديدن تو از اسب بر زمين افتادم پس تو آدم بديمنی هستی و بايد كشته شوی.
مرد فقير گفت شما امروز اول كسی را كه ديدی من بودم و از اسب بر زمين افتادی.
من هم امروز اول كسی را كه ديدم شما بودی و هم اكنون دارم كشته می شوم ، حال خود قضاوت كنيد كه كدام يك بد يمن تريم من يا شما

چرا به دنبال قهرمان؟

باید خودمان قهرمان باشیم و به دنبال قهرمان نگردیم
وقتي گاليله در اثر شكنجه وتهديدات كليسا مجبور شد به اشتباه خود پي ببرد و به صاف بودن كره زمين"اعتراف" كند ! يكي از شاگردان گاليله به سمت او آمد و تف بر زمين انداخت وگفت: تف به سرزميني كه قهرمان ندارد. گاليله در جواب گفت: تف به سرزميني كه به قهرمان احتياج دارد.

گویندگی خبر


شخصی بنام مهرزاد دانش كه او را نمی شناسم و فقط اسمش را در روزنامه جام جم دیده ام در مورد من مطلبی را در روزنامه
جام جم بتاریخ 27 تیر 88 در ضمیمه قاب كوچك نوشته است كه دیدگاه خود را در باره من نوشته است.
این مطلب را از آن روزنامه در اینجا نقل كرده ام:
درباره گویندگی خبر با نگاهی به پرونده كاری قاسم افشار
اعتقاد به اصول كاری

یكی از مهمترین و پربینندهترین برنامههای تلویزیونی در هر جایی از جهان، بخشهای خبری آن است. برای این كه چرا این جذابیت گسترده در مورد این برنامهها وجود دارد، البته دلایل خیلی زیادی را میتوان برشمرد اما نكتهای كه در این بین از جمله عوامل بالقوه ارتقای كیفیت برنامههای خبری به حساب میآید، به گویندگان اخبار معطوف است. هر گوینده موفق تلویزیونی واجد مهارتها و ویژگیهایی است.

برخی از این جنبهها قطعا به استعدادهای فردی و مهارتهای ذاتی گوینده خبر مربوط میشود. این جنبههای شخصی تا حد زیادی میتواند توانمندیهای گوینده را در ارتباط با حرفهاش تحت تاثیر قرار دهد. مثلا اگر صدای فردی گیرا نباشد و ظاهرش هم بر اساس معیارهای معمول و متداول جذاب نباشد، آیا قابلیت حضور در كسوت گوینده بخش خبر تلویزیون را دارد؟ اگرچه این پرسش ممكن است تا میزانی بسته به سلیقه مدیران بخش خبری باشد و مثلا آن چه نزد یكی جذاب نمینمایاند برای دیگری شرطی مناسب به حساب آید، ولی روی هم رفته و به هر حال، یك سری شرایط حداقلی لازم به نظر میرسد. صدالبته لازم نیست چهره یك گوینده شبیه به ستارگان سینما باشد و یا صدایی منطبق با خوانندگان و یا دوبلورها داشته باشد، اما كفی از این داشتهها، از ملزومات است. با این حال همان طور كه گفته شد، اینها مواردی استعدادی و خدادادی است و مهم تر از آن، امتیازهای اكتسابی است كه میتواند یك گوینده اخبار را وجههای معتبرتر و موجهتر ببخشد. مثلا یكی از این امتیازها، سرعت روخوانی و درك بالای مطالب در حداقل زمان ممكن است. دنیای امروز دنیای اطلاعات انبوه است كه در آن سرعت، نقش اول را در تبادلش ایفا میكند. مهارتهای قرائت از یك طرف و انعطافپذیری قابلیتهای گویشی از طرف دیگر از جمله بهرهمندیهای بایسته دیگر در این حوزه است. یك گوینده خبر باید در آن واحد بتواند هم واژهها را روشن و واضح ادا كند، هم نوع لحن خود را متناسب با بافت مضمونی و اهمیتی خبر به كار گیرد، هم ضرباهنگی هم ریتم با اقتضائات دنیای مدرن سریع تبادل اطلاعات اتخاذ كند. در عین حال نكته مهمتر از همه اینها، میزان بهره گوینده از دانش و معلومات دنیای اخبار است. گویندهای كه خود نداند مثلا در رواندا چه میگذرد و یا تفاوت موقعیت سیاسی، ایدئولوژیك آرژانتین و برزیل در چه مواردی متجلی است و یا تأثیرات اجتماعی انتخابات در رفتارشناسی را‡یدهندگان در چه محورهایی بروز دارد و از این قبیل نكات، قطعا در وجهه اعتباری حرفهایاش تأثیر منفی میگذارد. البته منظور این نیست كه گوینده خبر باید یك اندیشمند و عالم علوم سیاسی و اجتماعی باشد، اما مسلم است كه هر چه داشتهها و آگاهی او از محیط پیرامون كشورش و سایر نقاط دنیا بیشتر باشد وقوفش به آن چه تحت عنوان خبر در اختیار مخاطبان رسانه میگذارد مسلطتر خواهد بود. این نكته البته در این مورد كه هرچه نوع خبر شكل تخصصیتر داشته باشد بیشتر صدق پیدا میكند. طبعا گویندهای كه اخبار ورزشی میخواند با گویندهای كه مربوط به بخش اخبار علمی و فرهنگی و هنری است تفاوت دارد و جدا از همه مسائل مربوط به لحن و... لازم است كه هر یك بضاعتی تخصصی در امر فرمت و ژانر خبری خود داشته باشند. معمولا اگر گویندهای موقع قرائت متن خبری در تلفظ اسامی شخصیت ها، اماكن و اصطلاحات دچار لكنت و تپق شود، نشانگر آن است كه او در حوزه تخصصی آن بخش خبری چندان ورود حرفهای ندارد. علاوه بر همه این ها، نكته دیگر به سایر عناصر موجود در مناسبات خبری برمیگردد. یك گوینده جدا از فن بیان و مهارت در گویش و داشتن معلومات مرتبط با اخبار تخصصی و یا عمومی، لازم است تا روی اجزای صحنه و پشت صحنه هم تسلط داشته باشد. این تسلط معطوف به دوربین، كارگردان صحنه، وقایع پشت دوربین، اخبار جدیدی كه فوری به دست گوینده میرسد و باید آنی قرائت شود، و خیلی موارد دیگر است. البته گویندگی خبر، ظرایف فراوانی میطلبد كه این مقال، مجال بیش از این را نمیطلبد.

آیا این استانداردهای خبری در مورد گویندگان سیمای جمهوری اسلامی ایران تا چه میزان جاری است؟ هر كدام از بینندگان ایرانی، به ویژه كسانی كه در سالهای پایان جوانی خود و بیشتر به سر میبرند، قطعا نامهای خاصی را در این خصوص به یاد دارند. البته اكنون اخبار تلویزیون چنان تنوع و گسترشی یافته است كه در بسیاری از زمینهها از جمله گویندگی پیشرفتها و به روزپردازیهای پرشماری صورت پذیرفته است، اما این امر از اعتبار گویندگان قدیمیتر خبر نكاسته است. از بین این گویندگان پیش كسوتتر، نام چند تن از جمله آقایان فؤاد بابان، محمدرضا حیاتی و قاسم افشار بیش از بقیه در ذهن و حافظه تاریخی مربوط به ژورنالیسم خبری تلویزیون باقی مانده است. در این فرصت به نام آخر، یعنی قاسم افشار در حدی اجمالی نظر خواهیم انداخت. افشار را خیلی از ما تماشاگران اخبار سیما میشناسیم و از همان سالهای پرالتهاب دهه 1360به یاد داریم كه چگونه مهمترین اخبار مربوط به جنگ ایران و عراق، اغتشاشات داخلی كه آتشش به دست عوامل ضد انقلاب برافروخته میشد، موقعیتهای خاص اقتصادی، بحرانهای سیاسی در سطوح مختلف، اوضاع و احوال حاد دنیا در فضای دو قطبی و پروژههای جنگ ستارهای و... با صدایی گرم و چهرهای دلنشین به سمع و نظرمان میرسید. قاسم افشار در 13 آبان سال 1330 در تهران به دنیا آمد. او سالهای ابتدائی را در مدرسه مهدوی (در خیابان شریعتی) طی كرد و سال ششم را در مدرسه صمصامیه در شهر قصرشیرین گذراند. افشار سالهای بعدی را هم در دبیرستانهای وصال و خامنهای طی كرد. او سال اول دانشگاه را در رشته روانشناسی در مدرسه عالی پارس در خیابان شریعتی گذراند ولی این مقطع را نتوانست ادامه دهد چون مصادف با انقلاب فرهنگی شده بود. بعد از پایان تعطیلی دانشگاهها به دانشگاه علامه طباطبائی رفت و از این دانشگاه لیسانس روانشناسی گرفت و سپس از دانشگاه آزاد اسلامی مدرك فوقلیسانس در رشته روانشناسی گرفت. اما تجربیات مربوط به مسأله خبر خیلی زودتر از این پیشرفتهای تحصیلی حاصل شده بود، آن سان كه او بعد از انقلاب اسلامی در سال 1360 یعنی در سن سی سالگی وارد صدا و سیما شد و به عنوان گوینده اخبار رادیو و تلویزیون آغاز به كار كرد. وی از قدیمیترین گویندگان صدا و سیما است و تاكنون مشغول به فعالیت است. افشار علیرغم جدیت جاری در لحنش، شمایلی مهربان و معمولا لبخند بر لب دارد و با تسلطی مثالزدنی بسته به نوع خبر لحن خویش را تغییری نسبی میداد و به خوبی تماشاگر را در جریان حسی اخبار قرار میداد. این گوینده مجرب، صدایی محكم و نگاهی نافذ دارد و تعادل مناسبی را بین متن و دوربین برقرار میسازد. او به عنوان یك گوینده متبحر و قدیمی بارها در نشستهای مختلف حرفهای و صنفی صدا و سیما هم شركت كرده است و از تجربیات خود صحبت به میان آورده است. او در یكی از این نشستها گفته بود: «نكتهای كه در كار گویندگان و گزارشگران كمتر به آن توجه میشود شكل صحیح تلفظ لغات و كلمات است كه در بعضی مواقع این بیدقتی به كلیت خبر لطمه وارد میكند. هم چنین از آنجا كه گوینده رابط بین عوامل پشت صحنه و مخاطب است، بینندگان ممكن است ناهماهنگیهای احتمالی را به حساب گوینده بگذارند.» این گفته نشان میدهد كه همه آن چه كه در آغاز این نوشتار درباره مختصات گویندگی خبر تلویزیونی آمد تا حد زیادی در شخصیت كاری و حرفهای قاسم افشار متبلور است. افشار در جایی تصریح كرده بود كه معتقد به همه آن چیزهایی است كه طی این سالها گفته است. یعنی صرفا مثل یك ربات خوشسخن و خوشصدا و مسلط، آن چه نوشتهاند را قرائت نكرده بلكه به حرفهایی كه در قالب خبر میزند اعتقاد دارد. این حرفهایگری و اعتقاد به اصول كاری نكتهای اساسی است كه لزوم كار گویندگی میباشد.
آدرس اینترنتی مطلب فوق:
http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100912287974


مريض محبت

ما مريض محبتيم اي دوست
چاره درد ما دوا نكند
تا تو هستی اميد بودن هست
بی توام زندگی خدا نكند

فردا چيست ؟

راستی اگر از ما بپرسند فردا چيست چه پاسخ می دهيم.

زيباترين پاسخ را حصرت علی داده است:
امروز همان فردائی است كه ديروز نگرانش بودی

دلق رنگارنگ

منصور حلاج عارف انقلابی جهان را در موردش كوتاهی کرده اند و به جهانيان شناسانده نشده است.

شعر زير منسوب به اوست:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او عمري ستانم جاودان
او زمن دلقی بگيرد رنگ رنگ

خواب آشفته دريا

شفيعی كدكنی شعری زيبا دارد كه در آن مرداب را با دريا مقايسه می كند:
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
كارام درون دشت شب خفته است
دريايم و نيست باكم از طوفان
دريا همه عمر خوابش آشفته است

ضعف خودی

مرحوم علی حاتمی کارگردان و فیلم ساز بزرگ ایران شاید معروف ترین اثرش سریال پر محتوی هزار دستان باشد
در این سریال کلمات جالبی وجود دارد مثلاً:
ضعف خودی بهتر از گدائی قدرت از بیگانه است

فرزندان انقلاب

محمد حسنین هیکل نویسنده و روزنامه نگار بزرگ مصری است که در تمام جهان شناخته شده است
وی سالها سردبیر روزنامه معروف الاهرام بوده است
وی جمله زیبائی دارد:
تاریخ تطور بشر انقلاب هائی مانند انقلاب کبیر فرانسه را دیده است که فرزندان خود را خورده است اما در مورد ما این فرزندان انقلاب بودند که انقلاب را تباه کردند

اختراع باغ وحش

اندیشمند بزرگی در مورد باغ وحش گفته است که :
باغ وحش مکانی است که برای بررسی عادات انسانها از سوی جانوران اختراع شده است.

جهت سئوال

انقدر در کتاب امپراطور مطالب زیبا وجود دارد که حیف است آنها را نقل نکرد مثلاً جمله زیر :

در دربار رسم است که همیشه بالا از پائین سئوال می کند و نه بر عکس
نخستین پرسش از جهت معکوس زنگ خطر آغاز انقلاب است

نباید ها

باز هم جمله دیگری را از کتاب امپراطور برایتان نقل می کنم:
هر که را هوای بالا رفتن است ابتدا باید محرمات را بیاموزد
چه نباید گفت چه نباید نوشت چه نباید کرد چی را نباید سرسری گرفت و کجا نباید غفلت ورزید

بوی گند

سال ها پیش یک روزنامه نگار لهستانی کتاب جالبی نوشت بنام امپراطور که بزبان فارسی نیز ترجمه شده است . ظاهراً این کتاب در مورد امپراطور حبشه یا اتیوپی نوشته شده است ولی تمثیلی است.
مطالب و نکات جالبی در این کتاب وجود دارد مثلاً:
هرکس خوب و عمیق بو بکشد همه جا بوی گند می شنود.

عجب صبری خدا دارد

وقتی مطلب انسان و حیوان را نوشتم و در آن اشاره به شعر زیبای معینی کرمانشاهی یعنی همان شعر ( عجب صبری خدا دارد ) کردم حیفم آمد که آن شعر را در این وبلاگ نگذارم:

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم

همان يك لحظه اول

كه اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان

جهان را با همه زيبايي و زشتي

بروي يكدگر ويرانه ميكردم .

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم

كه در همسايه صدها گرسته ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم

نخستين نعره مستانه را خاموش آن دم

بر لب پيمانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم

كه ميديدم يكي عريان و لرزان، ديگري پوشيده از صد جامه رنگين

زمين و آسمان را

واژگون ، مستانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم

نه طاعت ميپذيرفتم

نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگر ها تيز كرده

پاره پاره در كف زاهد نمايان

سبحه صد دانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم

براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان

هزاران ليلي نازآفرين را كو بكو

آواره و ديوانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان

سراپاي وجود بي وفا معشوق را

پروانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم

بعرش كبريايي ، با همه صبر خدايي

تا كه ميديدم عزيز نابجايي ، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشد

گردش اين چرخ را

وارونه بي صبرانه مي كردم

عجب صبري خدا دارد !

اگر من جاي او بودم

كه ميديدم مشوش عارف و عامي ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كُش

بجز انديشه عشق و وفا، معدوم هر فكری

در اين دنيای پر افسانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد !

چرا من جاي او باشم ؟

همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و ، تاب تماشاي تمام زشت كاريهاي اين مخلوق را دارد

وگرنه من به جاي او چو بودم

يكنفس كي عادلانه سازشي

با جاهل و فرزانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد !

انسان و حیوان

معینی کرمانشاهی را از سالها پیش از زمانی که نوجوان بودم می شناسم شعر زیبای او را ( عجب صبری خدا دارد ) بارها و بارها خوانده ام و در مناسبت ها و سمینارها از آن استفاده کرده ام .

معینی کرمانشاهی شعر زیبای دیگری هم دارد که نمی دانم کی سروده و به چه مناسبتی سروده اما شعر زیباست و پر مفهوم:
در بندها بس بندیان, انسان به انسان دیده ام
از حُکمبر تا حکمران, حیوان به حیوان دیده ام

در مکر او در فکر این, در شُکر او در ذکر این
از حاجیان تا ناجیان, شیطان به شیطان دیده ام

دیدى اگر بى خانمان, از هر تبارى صد جوان
من پیرهاى ناتوان دربان به دربان دیده ام

اى روزگار دلشکن, هر دم مرا سنگى مزن
من سنگها در لقمه نان, دندان به دندان دیده ام

از خود رجز خوانى مکن, تصویر گردانى مکن
من گردن گردنکشان, رسمان به رسمان دیده ام

شرح ستم بس خوانده ام, آتش به آتش مانده ام
من اشک چشم کودکان, دامان به دامان دیده ام

از این کله تا آن کله فرقى ندارد شیخ و شه
من پاسدار و پاسبان ایران به ایران دیده ام

ماتم چه گویم زین وطن کز برگ برگ این چمن
من خون چشم شاعران دیوان به دیوان دیده ام

چکش به فرق من مزن اى صبر فولادین من
من ضربت پتک زمان, سندان به سندان دیده ام

صدای شیهه اسب ظهور

شعر زیر را نمی دانم چه کسی سروده اما می توانم حدس بزنم که از دل سروده است و من هم از دل می نویسم که :
خدا کند که بیاید
اماشعر
فروغ بخش شب انتظار آمدنی است
رفیق آمدنی٬ غمگسار آمدنی است
به خاک کوچه دیدار آب می پاشند
بخوان ترانه٬ بزن تار٬ یار آمدنی است
ببین چگونه قناری به وجد آمده است
مترس از شب یلدا٬ بهار آمدنی است
صدای شیهه اسب ظهور می آید
خبر دهید به یاران٬ سوار آمدنی است
بس است هرچه پلنگان به ماه خیره شدند
یگانه فاتح این کوهسار آمدنی است

هدف از نویسندگی

روزی یک جوانی که تازه شروع بکار نویسندگی کرده بود و به اصطلاح امروزی ها جوجه نویسنده بود ازجرج برنارد شاو نابغه
طنز نویسی دنیا پرسید شما برای چه نویسندگی می کنید؟
برنارد شاو در پاسخ گفت برای یک لقمه نان.
جوجه نویسنده گفت ولی من برای نان نمی نویسم و مسائل مادی برای من مهم نیست من برای فرهنگ می نویسم.
برنارد شاو گفت چه جالب هر دو ما برای چیزی که نداریم می نویسیم.

خوشبختی چیست ؟

چارلی چاپلین نابغه هنر سینما در پاسخ به این سئوال که خوشبختی چیست می گوید:
خوشبختی فاصله بین این بدبختی تا بدبختی بعدی است

من و شاگردانم

تمام شهر خیابانی است
که شاگردانم هر روز با کیفی از عصاره خورشید از آن می گذرند
و مرا از هزار کوچه فاتحانه عبور می دهند
من وشاگردانم
آنگاه که درختان پر می ریزند به راه می افتیم
تا سبزترین اندیشه ها را به مدرسه ببریم
آنجا که درختانش داناترین درختان دنیایند
از هشت صبح
خون هزار دانش آموز از دریچه های قلب من با مهربانی عبور می کند
هر صبحگاه در صف دعا آیات نور و کوثر را
بر تن پوشهای عفت دخترانم می خوانم
و آیات جهاد را بر پیشانی بلند پسرانم
چشمانشان ترازوئی است که صبوری مرا با وزنه های عاطفه توزین می کنند
شاگردانم
بهترین آموزگاران منند
آنها هر روز مرا می آزمایند
و من در سال سه بار
من روحم را هزار پاره می کنم و به هزار شاگردم هدیه می دهم
هر زنگ برهه مقدسی است که عطش های خدائی شان را
عاشقانه می نوشم و چشمانم را در زمزم نگاهشان غسل می دهم
هیمه جسمم را در اندیشه گل رنگشان تطهیر می کنم
و هر دم بازدم هایشان را تنفس می کنم
من و شاگردانم
واژه ها را خوب معنی می کنیم
روز یعنی پرواز
رود یعنی حرکت
چشمه یعنی مهربانی
مرداب یعنی جهل
کاش می شد زنگ فیزیک همیشه از آینه ها گفت
زنگ شیمی از آب
زنگ جغرافی از ستاره
و زنگ تاریخ از بدر
کاش می شد زنگ ریاضی دنیا را منهای دنیاداران کرد
و زنگ فارسی شعر حافظ را با لهجه سرو و گویش جاری آب خواند
من و شاگردانم
با ستاره ها در یک مدار می چرخیم
در خانه نقره ای مهتاب نماز می خوانیم
و مثل یک خوشه گندم از یک ریشه آب می خوریم
با کوهها هم سطحیم
با دریاها هم آواز
بر بام کلاسمان انگار بلالی می خواند « و یعلمهم الکتاب »
و کسی می خواند « علم الانسان »
و کسی می گوید : انما بعثت معلما

معلم با هنر

گر معلم با هنر شد با هنر بار آورد
باغبان با فکر و کوشش نخل پر بار آورد
دانش از در چون درآید جهل بیرون می رود
نور اگر بردار شد ظلمت سر دار آورد
گر معلم مرتضی شد دل مطهر می شود
تن به قربانگاه عشق آسان به دیدار می رود
مکتب استاد را شاگرد روشن می کند
مشتری گرمی و رونق را به بازار آورد
کارگر افتد اگر از دل برون آید سخن
خیل خواب آلودگان را بر سر کار آورد
گر هماهنگی کند پیوند با اصل نهال
زاهتمام باغبان محصول بسیار آورد
گر به حال خود رها شد تیغ سبز نسترن
شاخ و برگی آرد اما جای گل خار آورد
شاهدی گل پیرهن می خواهد و شیرین سخن
تا که شور عاشقی بر زخمه تار آورد
کوشش و فکرت «امیرا» می دهد حاصل ولی
مشت بذر قابلی باید که خروار آورد

تکبر عین حماقت است


سالها پیش که در سازمان پژوهشهای علمی و صنعتی کار می کردم استاد خوشنویس و خطاطی بود بنام استاد محمودی که خدایش رحمت کند . نازنین مردی بود .
روزی از او خواهش کردم که اگر برایش مقدور است برای من خطی بنویسد و ایشان برای من دستخطی نوشت که هنوز آن را دارم .
تاریخ تحریر آن خط سال ۱۳۶۶ است و موضوع آن چنین است :
از فرمایشات حضرت علی
التکبرعین الحماقة
تکبر عین حماقت است
به سرور محترم و عزیزم جناب آقای افشار تقدیم مینماید محمد محمودی
بعد از تشکر به او گفتم استاد در کدام رفتار من تکبر دیدی که از میان این همه سخنان مولا علی (ع) این سخن را برایم انتخاب کردی
او قسم و آیه خورد که اصلا به این مسئله فکر نکرده بودم
نمی دانم شاید هم واقعا من شخص متکبری هستم هنوز خود را نمی شناسم

عرش حضور

همسرم افتخارالسادات که سیده ای جلیل القدر است و همیشه در کارهای خیر پیشقدم است در سال ۱۳۷۸توفیق زیارت خانه خدا و حج تمتع نصیبش شد.
ولیمه ای برسم سنت شکرگزاری بر این نعمت الهی در تاریخ ۷۸/۱/۲۵ در تالار سبز در خیابان پاسداران تنگستان چهارم برگزار شد.
کارت دعوت او از میهمانان آن مراسم نکات جالبی دارد . متن آن دعوت نامه چنین است:
بی آنکه تصمیمی بگیرم خود را چون غبار برخاسته از قدم راهیان حج در مسیر معبود یافتم.
و بی آنکه اختیاری باشد در گردبادی از معرفت در پس کاروان پر شتاب حج تا عرش حضور یافتم.
و باز بی آنکه سعیی باشد در مسیر ملکوتی صفا ؛ طعم عرفان مروه را چشیدم.
توفیق یار شد و قرعه دعوت حق بنام من افتاد و در پرتو سوزان خورشید وادی منی ؛ روح زنگار گرفته را با سنگ ریزه های مشعرالحرام پاک کردم.
و در سرزمین وحی یاد همه آشنایان را در حصارهای ذهنم مهمان کردم و با نثار قطره های زلال اشک آرزوی این سفر ملکوتی را برای همه مشتاقان نمودم.
در بقیع مظلوم با مشتی از اشکهایم ؛ خانه ای گلین ساختم و کودک دل را در برابر اندوه و مظلومیت ام الائمه در آن پناه دادم.
با یاد شما درب خانه محمد (ص) سکان دار کمال و جلال و جمال و وصال را کوبیدم و در محله بنی هاشم گل واژه های مظلومیت آل الله را جستجو کردم.

شب نور باران

زمین وآسمان مکه آنشب نور باران بود
و موج عطر گل در پرنیان باد می پیچید
امید زندگی در جان موجودات می جوشید
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
شبی مرموز و رويائی
به شهر مکه مهد پاک جانان دختر مهتاب می خندید
ز باغ آسمان نیلگون صاف و مهتابی
دمادم بس ستاره می شکفت و آسمان پولک نشان می شد
صدای حمد و تسبیح شباویزان خوش آهنگ
به سوی کهکشان می شد
****
دل سیاره ها در آسمان حال تپیدن داشت
و دست باغبان آفرینش در چنان حالت
سر گل آفریدن داشت
****
شگفتی خانه « ام القری » در انتظار رویدادی بود
شب جهل و ستمکاری
به امید طلوع بامدادی بود
سراسر دستگاه آفرینش اضطرابی داشت
و نبض کائنات از انتظاری دم به دم می زد
همه سیاره ها در گوش هم آهسته می گفتند
که امشب نیمه شب خورشید می تابد
ز شرق آفرینش اختر امید می تابد
****
در آن حال آمنه در عالم سرگشتگی می دید
به بام خانه اش بس آبشار نور می بارد
و هر دم یک ستاره در سرایش می چکد رنگین و نورانی
شگفتی بود و حیرانی
****
درآن دم مرغکی را دید با پرهای یاقوتی
و منقاری زمرد فام
که سویش پر کشید از بام
و در صحن و سرا پر زد
و پرهای پرندین را به پهلوی زن درد آشنا سائید
بناگه درد او آرام شد آرام
به کوته لحظه ای گرداند سر را آمنه با هاله امید
تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید
چو دید آن حاصل کون و مکان و لطف سرمد را
دو چشمش برق زد تا دید رخشان چهر احمد را
شنید از هر کران عطر دلاویز محمد را
سپس بشنید این گفتار وحی آمیز :
الا ای آمنه ای مادر پیغمبر خاتم
سرایت خانه توحید ما باد و مشید باد
سعادت همره جان تو و جان محمد باد
***
بدو بخشیده ایم آی آمنه ای مادر تقوا
صدای دلکش داود و حب دانیال و عصمت یحیی
به فرزند تو بخشیدیم
کردار خلیل و قول اسماعیل و حسن چهره یوسف
شکیب موسی عمران و زهد و عفت عیسی
بدو دادیم خلق آدم و نیروی نوح و طاعت یونس
وقار و صولت الیاس و صبر بی حد ایوب
بود فرزند تو یکتا
بود دلبند تو محبوب
سراسر پاک
سراسر خوب
***
دو گوش آمنه بر وحی ذات پاک سرمد بود
دو چشم آمنه در چشم رخشان محمد بود
که ناگه دید روی دخترانی آسمانی را
به دست این یکی ابریق سیمین در کف آن دیگری طشت زمرد بود
دگر حوری پرندی چون گل مهتاب در کف داشت
محمد را چو مروارید غلتان شستشو دادند
به نام پاک یزدان بوسه ها بر روی او دادند
سپس از آستین کردند بیرون دست قدرت را
زدند از سوی درگاه خداوندی
میان شانه های حضرتش مهر نبوت را
سپس در پرنیانی نقره گون آرام پیچیدند
وزآنجا آسمانی دختران بر عرش کوچیدند
****
همان شب قصه پردازان ایرانی خبر دادند
که آمد تکسواری در مدائن سوی نوشروان
و گفت ای پادشه آتشکده آذرگشسب ما
که صدها سال روشن بود
هم امشب ناگهان خاموش شد خاموش
به یثرب یک یهودی بر فراز قلعه ای فریاد را سر داد
که امشب اختری تابنده پیدا شد
و این نجم درخشان اختر فرزند عبدالله
نوین پیغمبر پاک خداوند است
و انسانی کرامند است
****
یکی مرد عرب اما بیابان گرد و صحرائی
قدم بگذاشت در ام القری وین شعر را برخواند
که ای یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید ؟
چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را ؟
که دید از مکیان آن ماهتاب پرنیانی را ؟
زمین و آسمان مکه دیشب نور باران بود
هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود
****
بیابان بود و تنهائی و من دیدم
که از هر سو ستاره بر زمین ما فرود آمد
به چشم خویشتن دیدم ماه را از جای خود کندند
ز هر سو در بیابان عطر مشک و بوی عود آمد
بیابان بود من اما چه مهتاب دلارائی
بیابان بود و من اما چه اخترهای زیبائی
بیابان رازها دارد
ولی در شهر آن اسرار پیدا نیست
بیابان نقشها دارد که در شهر آشکارا نیست
کجا بودید ای یاران ؟
که دیشب آسمانیها زمین مکه را کردند گلباران
ولی گل نه ستاره بود جای گل
زمین و آسمان مکه دیشب نورباران بود
هوا آفشته با عطر شفابخش بهاران بود
****
به شعر آن عرب مردم همه حالی عجب دیدند
به آهنگ عرب این شعر را خواندند و رقصیدند
روانت ž8;ادمان بادا
کجائی ای عرب ای ساربان صحرائی
کجائی ای بیابانگرد بطحائی
که اینک بر فراز چرخ بینی نام احمد را
و در هر موج بینی اوج گلبانگ محمد را
محمد زنده و جاوید خواهد ماند
محمد تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماند
جهانی نیک می داند
که نامی همچو نام پاک پیغمبر موید نیست
و مردی زیر این سبز آسمان همتای احمد نیست
زمین ویرانه بادو سرنگون باد آسمان پیر
اگر بینم روزی در جهان نام محمد نیست
****
شعر فوق از روانشاد مهدی سهیلی است

خنده شهیدان

گفتم کجا ؟ گفتا به خون
گفتم که کی ؟ گفت اکنون
گفتم چرا ؟ گفتا جنون
گفتم نرو ؛ خندید و رفت

نخستین انسان در کره ماه

نخستین انسانی که بر کره ماه قدم گذاشت و ماهی شد نیل آرمسترانگ امریکائی بود.
سه فضانورد امریکائی بنام نیل أرمسترانگ و ادوین آلدرین و مایکل کالینز به طرف کره ماه با سفینه آپولو ۱۱ رهسپار شدند.
مایکل کالینز در مدار ماه در سفینه ماند و دو نفر دیگر در کره ماه فرود آمدند.
روز بیستم ژوئیه ۱۹۶۹ در ساعت ۲۲/۵۶ دقیقه به وقت واشنگتن نیل آرمسترانگ پای چپ خود را بر سطح کره ماه قرار داد و چند لحظه بعد ادوین آلدرین به عنوان دومین انسان قدم بر سطح کره ماه گذاشت.
وقتی نیل آرمسترانگ پای خود را بر خاک ماه گذاشت این جمله تاریخی را بر زبان راند:
این گامی کوچک برای بشر ولی گامی بزرگ برای بشریت است.

بیگانه و خویش

به نظر شما این شعر خیلی زیبا نیست ؟
گرگی به من ار شیر دهد  میش من است
بیگانه اگر وفا کند خویش من است

آری و نه

دانشمندی میگوید :
دو کلمه کوچک آری و نه که تلفظشان آسان است کلماتی هستند که برای ادای آنها اندیشه و مطالعه فراوان لازم است

افراد خوش قول

ژان ژاک روسو اندیشمند بزرگ جهان میگوید :
کسانی که دیر قول میدهند خوش قول ترین افراد جهان هستند

رنگ تعلق

حافظ متفکر بزرگ جهان شعری زیبا دارد:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

ارزش سکوت

من به ارزش سکوت کاملا پی برده ام و حاضرم روزانه چندین ساعت در مورد فوائد سکوت سخنرانی کنم.
این جمله زیبا و پر معنا از جرج برنارد شاو است

ورزش و وحشیگری

جرج برنارد شاو نمایشنامه نویس و طنز پرداز بزرگ جهان میگوید:
وقتی بشر ببری را میکشد نام آن را شکار و ورزش و سرگرمی و تفریح میگذارد اما اگر ببری شخصی را بکشد ببر را وحشی مینامد

s.o.s یعنی چه؟

S.O.S علامت نجات و کمک بین المللی است و معنای آن این است که کشتی ما را نجات دهید
Save Our Ship

همچون نسیم باید باشیم

چگونه باید باشیم ؟
گناه ساقه شکستن گناه طوفان است
نسیم باش و نوازش کن و حیات ببخش

یک ضرب المثل چینی

چینی ها ضرب المثل زیبائی دارند و میگویند:
تور صیاد اگر محکم باشد هرگز شامگاه با دست خالی به خانه باز نمیگردد 

شعری زیبا از شهریار

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
یک روز خنده کردم و یک عمری گریستم
طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم
گوهر شناس نیست در این شهر شهریار
من در صف خزف چه بگویم که کیستم

ابوذر پیامبر چه میگوید

ابوذر غفاری که از یاران راستین پیامبر است چه جمله پر معنائی دارد:
تعجب میکنم وقتی انسان گرسنه ای را میبینم که در خانه اش نان ندارد و با شمشیر آخته بر همه مردم خروج نمیکند 

خطرناکترین جای دنیا کجاست ؟

راستی به نظر شما خطرناکترین جای دنیا کجاست ؟

ولی مارک تواین نویسنده بزرگ با شما مخالف است چون وی میگوید:

تخت خواب خطرناکترین جای دنیاست چون نود درصد مردم آن جا میمیرند

موجود غیر زنده

منتسکیو نویسنده بزرگ جهان میگوید :
بشری که حق اظهار عقیده و بیان فکر خود را نداشته باشد موجودی زنده محسوب نمیشود.

بنده های متواضع

آبراهام لینکلن شانزدهمین رئیس جمهور آمریکا جمله ای زیبا دارد :
خداوند بنده متواضع و بی چیز را دوست دارد و به همین دلیل از آنها زیاد خلق کرده است.

کلام زیبای ناپلئون

ناپلئون بناپارت نابغه جنگاوری جهان جمله زیبائی دارد:
یک وجدان خوب به هزار شمشیر می ارزد

نخستین موجود زمینی در فضا

نخستین موجود زمینی که به فضا رفت سگی به نام لایکا بود که توسط روسها و با ماهواره اسپوتنیک ۲ در سوم نوامبر ۱۹۵۷ به فضا فرستاده شد

عالمی مجنون لیلای من است

مقصد من خواجه مولای من است
توشه من نیز تقوای من است
در مناجاتم چو موسی با خدا
خلوت دل طور سینای من است
وی روان مرده ام را زنده کرد
آری آری این مسیحای من است
حسن لیلی جز یکی مجنون نداشت
عالمی مجنون لیلای من است
دامن تدبیر را دادم ز دست
رشته تقدیر در پای من است

ریا کاری

فروغ فرخزاد میگوید:
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز چشم خلق خدا می نخورده ایم
****
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

بی خبری

در بی خبری از تو صد مرحله من پیشم
تو بی خبر از غیری من بی خبر از خویشم

آزادی در کجاست ؟

همه صحبت آز آزادی میکنند و همه میخواهند بدانند که آزادی در کجاست
در همین زمینه اندیشمندی میگوید :
آزادی را فقط در مجسمه آن دیدم .
البته در زمانی که این جمله گفته شده است میدان آزادی خودمان ساخته نشده بود.

مثل من

کانت فیلسوف بزرگ جهان جمله زیبائی دارد :

چنان باش که به هرکس بتوانی بگوئی مثل من رفتار کن.

همه این جورند

لئون تولستوی نویسنده بزرگ جهان میگوید :
بدترین و خطرناکترین کلمات این است :
همه این جورند.

میراث پدران برای فرزندان

بعضی فکر میکنند میراث فقط مسائل مادی است اما سیسرون میگوید :
بهترین میراثی که پدران برای فرزندان خود میگذارند تربیت خوب است .

علف هرز

امرسون اندیشمند بزرگ میگوید:
علف هرز گیاهی است که بشر تا کنون خواص و فواید آن را کشف نکرده است.

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

شعری شاید پر معنا شاید هم بی معنا

نمي دانم شايد اين شعر در زماني و يا در مكاني معني داشته باشد:
در اين زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغــان قيل و قال پرست
چگونه شرح دهم لـــــحظه لحظه خود را
برای اين همه نــــــــــــاباور خيال پرست
به شــب نشينی خرچنگهای مـــــردابی
چگونه رقص کنــــد ماهی زلال پرســــت
رسیده ها چه غریــب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرســـت
رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمـــال دار برای من کــــــــمال پرســــــت
هنـــــوز زنده ام و زنده بودنم خـــاریست
به چشـــم تنگی نا مـــــردم زوال پرست

یک نکته اخلاقی از قرآن

کلام زیبا و اخلاقی قرآن است که :
هیچ کسی را لقب زشت و ناپسند ندهید

کلامی جالب از سارتر

سارتر فیلسوف بزرگ میگوید :
من دشمن تو و دشمن عقیده تو هستم اما حاضرم جانم را بدهم تا تو بتوانی حرفهایت را آزادانه بزنی

چرا اهل سیاست منطق حکمت نمی دانند - شعری از علیرضا قزوه

پس از انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ برای تعیین دهمین رئیس جمهور ایران و اعتراض نامزدهای اصلاح طلب مبنی بر تقلب در شمارش آرا، آشوب های خیابانی بر پا شد و شعر زیر از علیرضا قزوه میتواند در این مورد باشد :

خدایا تلخ می بینم سرانجام جوان ها را
زمانه سرمه می ساید شکست استخوان ها را
چقدر ای روزگاران ، زخم از تیغ خودی خوردن
میان خون و خنجر بازی زخم زبان ها را
خمیر و نانوا دیوانه شد از این همه هیزم
خدایا شور این آتش فروشان سوخت نان ها را
به نام نامی طوفان و دریا بال خواهم زد
کلاغانی که می بندید راه آسمان ها را!
به ملاحان بگو وقت ملاحت نیست این شب ها
بگو طوفان - بگو پایین نیاور بادبان ها را-
دهان موج را باید ببندد تربت مولا
بگو باید تحمل کرد یک چند این تکان ها را
 چرا اهل سیاست منطق حکمت نمی دانند
خدایا بار دیگر بعثتی بخشا شبان ها را

سرنوشت بالانشینان

 مولوی اندشمند بزرگ جهان در مورد کسانی که جاه طلب هستند میگوید :
نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست

شعری زیبا از شیخ بهائی

آن کس که بدم گفت بدی سیرت اوست
آن کس که مرا گفت نکو ، خود نیکوست
حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه برون همان تراود که در اوست

وصف شیعه واقعی

بشنو اینک داستان شیعه را
تا به پرواز آورد اندیشه را
هان مرام شیعه حق و خون بود
حق چو لیلی ، شیعه چون مجنون بود
جوشنی از - لا - به تن دارد مدام
ذوالفقار شیعه کی دارد نیام
شیعه یعنی ذبح اسماعیل من
شیعه یعنی من برون انداختن
شیعه روح رزم بر تن میکند
دائما پیکار با من میکند
شیعه باید در ولایت گم شود
تا می سافی درون خم شود
شیعه یعنی دل به مولا باختن
توسن جان تا اناالحق تاختن
شیعه بر دل مهر الا میزند
از جگر من کنت مولا میزند
شیعه یعنی تا خدا دیوانگی
شیعه یعنی یا علی مردانگی
شیعه یعنی گریه با صوت جلی
همنوا در چاه با آه علی
شیعه باید چاه را معنی کند
درد سرالله را معنی کند
شیعه یعنی سوز تب های علی
شارح اسرار شب های علی
کار شیعه عاشقی تا مردن است
پیش روی یار سیلی خوردن است
شیعه یعنی صورت نیلی شده
شیعه یعنی مست از سیلی شده
شیعه یعنی یک فدک آزادگی
همچو زهرا با علی دلدلدگی
شیعه یعنی صلح در عین ظفر
غرق در طشت پر از خون جگر
شیعه یعنی کوچ تا اوج بلا
عهد بستن با شهید کربلا
شیعه هفتاد و دو تن سر باخته
سر به پای نیزه ها انداخته
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
در کنار علقمه مست و خراب
شیعه باید همچو سقای عرب
آبرو بخشد به قانون ادب
گر که او صد درد را شافی شده
در غدیر خم می صافی شده
شیعه یک زینب اسارت در بلاست
در تشیع زن سفیر کربلاست
شیعه شیدا در تمام عالمین
شیعه یعنی عشق بازی با حسین
شیعه یعنی کشته در قنداقه ها
عاشق شش ماهه دارد کربلا
شیعه سر بر نیزه دارد تا ابد
در گلو سر نیزه دارد تا ابد
ما نه اکنون عاشق و دیوانه ایم
از پر قنداق ما دیوانه ایم
قلب شیعه گشته مالامال دوست
انتظار یک فرج آمال اوست
میوه نخل ولایت مهدیا
ای گل زهرا گل نرگس بیا

شعری زیبا برای امام رضا




ای راهب کلیسا کمتر بزن به ناقوس
بس کن تو این صدا را نقاره می زند طوس
آنجا که خادمینش از روی زائرینش
گرد سفر بگیرند با بال ناز طاوس


 

چشم ها را باید شست

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه اش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت:
«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباسهای شسته اش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: 
«یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم!»

به کجا باید برویم

مولوی اندیشمند بزرگ جهان می گوید :
هر کسی رویی به سویی برده است
این عزیزان رو به بی سو برده اند
هر کبوتر میپرد زی جانبی
وین کبوتر جانب بی جانبی
هر عقابی میپرد از جا به جا
وین عقابان راست بی جائی سرا
ما نه مرغان هوا نی خانگی
دانه ما دانه بی دانگی
زان فراخ آمد چنین روزی ما
که دریدن شد قبا دوزی ما

کلام طلائی شاپور ذوالاکتاف

شاپور ذوالاکتاف میگوید :
اگر هزار نفر آدم دانا بیکار باشند بهتر است تا یک نادان سر کار باشد

دانا و نادان

آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف خویش به گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بیدارش نمائید که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند

شانس و کار

شانس همیشه سراغ آدم هائی میرود که بیشتر کار میکنند
یعنی آدم های خوش شانس آدم های پر کار هستند

چارلی چاپلین و انشتین

روزی چارلی چاپلین نابغه جهان سینما و آلبرت انشتین نابغه جهان علم در مجلسی بهم برخورد کردند .
آلبرت انشتین به چارلی چاپلین گفت شما آدم جالبی هستید در فیلم هایتان بدون آنکه حرفی بزنید همه مردم حرف شما را می فهمند .
و چارلی چاپلین به او پاسخ داد و گفت ولی شما آدم جالب تری هستید زیرا سالهاست که در مورد فرضیه خود حرف میزنید و توضیح میدهید اما هیچ کس حرف شما را نمی فهمد .

نیمی از عمر

روزی شخصی بعد از شنیدن آهنگی که موسیقیدان بزرگی آن را می نواخت به او گفت شما چقدر جالب و با مهارت می نوازید .
من حاضرم نیمی از عمرم را بدهم تا بتوانم مثل شما بنوازم .
آن موسیقیدان چیره دست گفت : چه جالب من هم همین کار را کرده ام .

بیشتر دقت کنید

کلود برنارد دانشمند بزرگ فرانسوی هنگام تدریس اغلب شاگردانش را از عدم دقت در مشاهدات و تجربیات علمی سرزنش می کرد.
یک روز ظرفی از یک ماده شیمیائی بسیار بد مزه برداشت و گفت:باید در مشاهدات و تجربیات علمی حتی از چشیدن بعضی مواد شیمیائی هم خودداری نکرد. سپس انگشت به محتوی ظرف کرده و در دهان خود گذاشت و ظرف را به شاگردان رد کرد.
وقتی همه دانشجویان آن تجربه را انجام دادند کلود برنارد گفت:
یکبار دیگر در اثر عدم دقت اصل موضوع را متوجه نشدید ، من انگشت دوم را در ظرف بردم و انگشت سوم را در دهان گذاشتم

کرم و لطف پاشا

روزی محمد علی پاشا حاکم مصر از کوچه ای با کبکبه و دبدبه می گذشت ، طفل ۹ ساله ای را دید در کوچه بازی می کند خطاب به او کرده و گفت: چیزی خوانده ای یا بی سوادی ؟
گفت قرآن خوانده ام و سوره انا فتحنا را نیز از حفظ دارم.
پاشا از این پاسخ خوشش آمد و یک دینار زر به او بخشید.
طفل سکه را بوسید و پس داد و گفت: پاشا مرا ببخشید ، از قبول آن معذورم.
پاشا متعجبانه پرسید چرا ؟
طفل گفت پدرم حتماً مرا می زند که این سکه زر را از کجا آوردهای و اگر بگویم پاشا به من لطف کرده می گوید تو دروغ می گوئی زیرا کرم و لطف پاشا کمتر از هزار دینار نیست.
پاشا بسیار خوشحال شد و از هوش و ذکاوت آن بچه تعجب کرد و پدرش را خواست و مخارج تحصیل طفل را به او داد و از او خواست در تربیتش همت بیشتر نماید.

محمود غزنوی و پیرزن ستمدیده

در زمان پادشاهی محمود غزنوی زنی همراه کاروانی سفر می کرد.کاروانیان در رباط (دیر کچین) بار افکندند و آسودند. چون نیمه شب شد دزدان آنچه را که آن زن با خود داشت ربودند. پیرزن بزحمت خود را به دربار محمود رساند و از آن بیداد که بر او رفته بود تظلم کرد و گفت: یا مال من از دزدان بازستان یا تاوان بده.
محمود برآشفت و با تندی و تلخی پرسید دیرکچین کجاست ؟
پیرزن بی پروا و با صراحت جواب داد ای محمود که خود را جهاندار و جهانگیر می دانی ، ولایت چندان بگیر که بدانی کجا زیر نگین داری و نگهبانی آن توانی.
محمود از آن سخن که گفته بود پشیمان و شرمسار شد.

پرواز از فراز اقیانوس اطلس برای اولین بار

چارلز آگوستوس لیندبرگ قهرمان هوانوردی در سال ۱۹۲۷ میلادی در سن ۲۵ سالگی با یک فروند هواپیمای کوجک یک
موتوره و یک نفره و یک باله موسوم به روح سنت لوئی فاصله بین نیویورک - پاریس ( عبور از اقیانوس اطلس برای اولین بار) را در مدت ۲۳ ساعت و ۲۹ دقیقه پرواز کرد و نام خود را در تاریخ هواپینائی جهان جاودانه ساخت.

لیندبرگ سفر تاریخی اش را از فرودگاه لانگ آیلند نیویورک در یک وضع جوی بد آغاز کرد و هنگام برخاستن فقط ۵ ساندویچ و ۵ لیتر آب همراه داشت. از سخنان تاریخی اوست:
هرگاه به پاریس برسم احتیاجی به بیشتر از این نقدار غذا و آب ندارم و اگر هم به پاریس نرسم باز هم نیازی به بیشتر از این مقدار آب و خوراک ندارم .

این قهرمان هوانوردی جهان در ۲۹ اوت ۱۹۷۴ بر اثر بیماری سرطان در هاوائی درگذشت .

تلفیقی از کلام حضرت علی و آیه ای از قرآن کریم

تو ای انسان، هر لحظه در حال شدنی
و هر کرده، سنگی است از بنای شدنت
پس نیک بیندیش که چه دیده ای ، چه شنیده ای ، چه گفته ای و چه کرده ای
که اگر دو روزت یکسان باشد، بدان که مانده ای
و رود مانده مرداب است
و مرداب مرگ آب است.

اعتماد الدوله

اعتماد الدوله صدر اعظم آغا محمد خان قاجار در مدت قدرت خود ، تمام ایلات و ولایات ایران را بین کسان خود تقسیم کرده بود.
روزی شخصی به نزد او آمد و گفت: حاکم شیراز که از اقوام شماست با من بد رفتاری می کند و آنگاه دلایل خود را ذکر نمود.
اعتماد الدوله قانع شد و جواب داد تو را به اصفهان میفرستم.
آن شخص گفت اصفهان هم در اختیار برادر زاده شماست.
صدر اعظم گفت پس برو به بروجرد.
مرد گفت آنجا هم یکی دیگر از اقوام شما حکومت میکند.
صدر اعظم چند شهر دیگر را نام برد و آن شخص با ذکر نام حاکم ، همان ایراد را تکرار میکرد.
سرانجام اعتمادالدوله عصبانی شد و گفت پس بیا برو به جهنم.
مرد گفت آنجا هم که مرحوم پدرت هست.